⬩﴿محکمه ی وجدان﴾:⬩
﴿بخش سی و چهارم﴾:
﴿حکمرانان بوالهوس و غلامان دزد لاشخوار شان﴾:
• ناصرالدین شاه شیری داشت که هر هفته یک گوسفند جیره داشت.
• به شاه خبر دادند که چه نشستهای که نگهبان شیر، یک ران گوسفند را میدزدد. شاه دستور داد نگهبانی مواظب اولی باشد. پس از مدتی آن دو با هم ساخت و پاخت کردند و علاوه بر اینکه هر دو ران را میدزدیدند، دل و جگر ش را هم میخوردند.
• شاه خبردار شد و یکی از درباریها را فرستاد که نگهبان آن دو باشد. این یکی چون درباری بود دو برابر آن دو برمیداشت. پس از مدتی به شاه خبر دادند: «جناب شاه، شیر از گرسنگی دارد میمیرد.»
• جستجو کردند و دیدند که این سه با هم ساختهاند و همه اندامهای گوسفند را میبرند و شیر بیچاره فقط دنبه ی گوسفند برایش میماند. ناچار هر سه را کنار گذاشت و گفت:
اشتباه کردم. یک نگهبان دزد بهتر از سه نگهبان دزد بود.
وقتی فساد در جامعه ای ریشه دوانده باشد در چنین جامعه ای نباید انتظاری بیشتر از این داشت.
• ضمناً، عمل شخص شاه نیز فساد بوده، زمانی که مردم در فقر و فلاکت به سر می برند آقا برای شیرش هفته ای یک گوسفند قربانی می کرده در حالی که آن گوسفند می توانست جان چندین یتیم، مسکین، بیچاره و نادار را نجات بدهد، و اجازه ندهد چشم مادر بی کس اشک آلود شود.
ننگ باد بر شاهان بوالهوس، پر رو، متعصب، بی ایمان، خدا ناترس، دین ستیز و سیکولر، با روباه های لاشخوار و کلاه بردار شان!
احمـــد (عـــارفی)
👈 از لینک های ما بیشتر مطالعه کنید و بیاموزید:
𖦸 http://T.me/Ruqeyah
𖦸 t.me/AJARIFI
𖦸 t.me/ayamey
𖦸 fb.com/1dawatgar
𖦸 www.dawatgar.com
𖦸 youtube.com/c/dawatgar
𖦸 soundcloud.com/dawatgar
⭑